پریماه آرزومندیپریماه آرزومندی، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

پریماه آرزومندی

کادوهای اولین تولد

هو الشافی پریماهم با دو ماه تاخیر به خاطر بیماری باباجون (بابای نازنین و مهربون من)  و درگیری ذهنی و روحی و جسمی تمام خانواده، عکس اولین کادوهای تولدت رو میذارم اینجا کادوی مامان و بابای من به شما: یه چهارچرخ زیبا و کاربردی (هر وقت کسلی میذارمت توش و دور تا دور خونه می چرخونمت تا بخوابی) یه استخر بادی که دوست داری تمام خونه رو جمع کنی بیاری بذاری توش از بس دختر مرتب و تمیزی هستی. تو این عکس یه کم بی حوصله بودی و خوابت می اومد برای همین انقدر بداخلاقی اینطوری توش خوابت می بره از طرف بابا و مامان بابایی هم وجه نقد و این پالتو بافت خوشگل که هنر دست مامان جونه من قربون اون طرز نشستن نازت برم با کلاس  ...
29 آبان 1392

تولد یکسالگی

عزیزکم تولدت مبارک     یه جشن سه نفره با یه کیک خوشمزه و یه شمع روشن و یه گلدون گل امروز هیچ کاری نتونستم برای تولدت انجام بدم به جز اینکه وقتی با هم بازی می کردیم و تو می خندیدی، من محکم بغلت می کردم و صدای نفسهاتو می شنیدم و از ته قلبم خدا رو شاکر بودم پریماه جونم الان که دارم این پست رو می نویسم عطر گلهای مریم تولدت پیچیده تو خونه! هیچ چیزی تو دنیا اندازه گل نمی تونه منو خوشحال کنه و تو بهترین، زیباترین، خوشبوترین، خوشرنگ ترین و ماندگارترین گلی هستی که تو زندگی کادو گرفتم، پس خدایا ممنونم از این دسته گل زیبا   پیونشت: تو روزهای بعدی با خانواده من و خانواده بابایی برات جشنهای بزرگتری می ...
13 مهر 1392

یازده ماهگی

پریماه جونم ماشالله داری بزرگ می شی ها. تولدت هم خیلی نزدیکه گلم این روزا همش از اینور و اونور می گیری و بلند میشی و شروع می کنی دور تا دور خونه گشت زدن! خستگی هم نمی دونی اصلا چی چی هست وسط خونه که هیچ وسیله ای برای ایستادن سرکار خانوم نیست از بنده میگیری و بلند میشی یه نیشگونای ریزی هم موقع صعود از من می گیری برای غذا خوردن هم که کلا استقلال طلبی حتی تو خوردن سوپ و ماست و ... این هم یه تصویر از ماست خوردن با انگشت! اینجا هم عین ارباب ها روی صندلی لم دادی و داری سیب زمینی سرخ شده میل می کنی ...
19 شهريور 1392

دندون سوم و چهارم

پریماه عزیزم بالاخره دو تا دندون بالایی با فاصله یک روز با همدیگه در اومد. مبارک باشه عزیزم. تو سایت کودکان خلاق یه مطلب در مورد " مهارت های کودکان ، ماه یازدهم  " خوندم که دقیقا با مهارت های تو همخونی داشت   خدا رو شکر  مثلا: چیزهای خیلی کوچیک رو از زمین با استفاده از همه انگشتهات بر می داری. اینجا داری شیرین گندمک می خوری   یا وقتی یه کار اشتباه می کنی و دست به وسایل خطرناک می زنی و من بلند می گم "نه " ازش دست می کشی و سرتو پایین می اندازی و چند لحظه همونطوری می مونی   وقتی تو خونه با صدای بلند می گم " بابا" دست چپت رو بلند می کنی و به آیفون اشاره می کنی که یعنی بابا بخواد بیاد زنگ می زنه &nbs...
23 مرداد 1392

ده ماهگی

سلام عزیزم پریماه جونم اگه یه چند روز دیگه صبر می کردم! دقیقا می شد یک ماه کامل که تو وبلاگت از تو نازنینم چیزی ننوشتم! خوب از عروسی پسردایی مامان جون بگم که از دو هفته قبلش مامان بابایی و عمه خانوما می گفتن سمانه برنداری این بچه رو ببری عروسی هم خودت اذیت شی هم پریماه ! منم گفتم نه بابا می برمش مگه میشه چند ساعت از عزیز دلم دور باشم!  انقدر خانوم بودی که نگو و نپرس   همش می رقصیدی و بازی می کردی و شیرینی می خوردی  فیلم هم از رقصیدنت گرفتم که سند باشه برای خانواده بابایی تا بدونن این چه دختر آروم و نازیه. از ماه رمضون بگم که به لطف! حضور شما نه سال پیش و نه امسال نتونستم روزه بگیرم. ما هم گفتیم حالا که نمیش...
12 مرداد 1392

نه ماهگی و کنار اومدن با گرمای خرداد!

سلام نازنینم پریماه جونم دیروز یه چند لحظه ای ازت غفلت کردم، صدای قلوپ قلوپ کردن آب شنیدم . دیدم رفتی کنار میز عسلی و استکان آب رو برداشتی و داری با چه سرعتی آب می خوری  چقدر تشنه بودی ها   آخرش هم ریختی روی روروئک و تو این دریاچه مصنوعی شروع کردی به شالاپ شلوپ کردن یه کمی دیر رسیدم برای گرفتن عکس! استکان رو با دو تا دستات گرفتی و از روی اون میز برداشتی و کشوندی روی روروئک و یه کمی کجش کردی تا راحت بتونی آب بخوری  این هم عکسهات در حال بازی با بخارهای دستگاه بخور سرد                پریماهم خیلی دختر خوبی هستی عزیزم. هر روز که می گذره بیشت...
22 خرداد 1392

بازی وبلاگی

سلام عزیزکم  دوست دارم تو وبلاگت همیشه از تو بنویسم اما امروز از طرف الهام جون مامان امیرحسین به این بازی دعوت شدم بدم نیومد هم یه تفریحی داشته باشم هم اینکه تو با جوابهایی که من به این سوالها می دم بعده ها با حال و هوای این روزهای من آشنا بشی  سوالها چون زیادن تو ادامه مطلب... همینطوری! محض زیبا کردن این پست یه عکس از تو خوشگلم   یعنی من عاشق این نگاه دقیق تو هستما 1_بزرگترین ترس تو زندگیت چیه؟ از دست دادن عزتم   2_اگه 24 ساعت نامریی بشی چی کار می کنی؟ می رم تمام سفته هایی که دست نزول خورها هست رو پاره می کنم    3_اگه غول چراغ جادو توانایی برآورده کردن 5 الی...
11 خرداد 1392