پریماه آرزومندیپریماه آرزومندی، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

پریماه آرزومندی

یکی بود یکی نبود ...

پریماه عزیزم دوباره برگشتم تا از تو برای تو بنویسم دختر نازنیم . یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود یه پریماه بود یه باباجون داشت که خیلی مهربون بود. اما پریماه فقط دو سال و 40 روز داشت که باباجون رفت پیش خدا ... باباجونت مهربون ترین بابای رو زمین بود . هنوز صدای قصه هایی که شبا با هیجان، برای من و خاله فاطمه وقتی کوچولو بودیم، تعریف می کرد تو گوشمه . هنوز بوی اون پارکی که هر روز وقتی از سر کار بر می گشت ما رو می برد اونجا ، حس می کنم. هنوز چهره ی همیشه خندونش (حتی تو سخت ترین شرایط زندگی) تو خاطرمه... هنوز یادمه نقاشی بهمون یاد می داد . خونه های چینی می کشید یا یاد میداد چطوری رنگ کنیم تا از خط بیرون نیایم ... هن...
9 خرداد 1394

22 ماهگی

سلام عزیزم بعد از یه مدت طولانی سه تا عکس ازت میذارم . دلخور نباش مامانی خیلی گرفتارم . هم کلاس هام هم بیماری باباجون هم پروژه از شیر گرفتن شما و ... و البته یه خبر خوب ... عقد خاله فاطمه... مبارک باشه خاله جون  یه عصر جمعه با مامان و بابا تو دربند. این هم یه عصر گرم تابستونی تو حیاطمون- پیراهنت هم خودم دوختم. این یکی رو خیلی دوست داری فکر کنم چون رنگ و روی خوبی داره و البته سبک و خنکه ...
12 تير 1393

خلاصه هشت ماهگی

پریماه جونم. عاشق روروئکی عزیزم. وقتی سوارش می شی سریع به هر جایی که بخوای می رسی. ای شاپرک خانوم برای خونه مامان جون دیگه گلدونی باقی نذاشتی! با چه سرعتی خودتی می رسونی به گلدون و شروع می کنی به چیدن گلها  وقتی این عروسک روشن می شه و شروع می کنه به خوندن و تکون دادن سرش، تو هم با یه رقص ناز همراهیش می کنه . درجا می ایستی و تمام بدنت رو به چپ و راست تکون میدی  همینطوری که تو عکس معلومه با دستات روروئک رو نگه می داری و... قرتیِ مامان  یه روز قبل عزیمت پرنیان جون و بابا و مامانیش به مکه، رفتیم خونه اشون برای خداحافظی. شما هم سوار ماشین پرنیان شدی و فرمون ماشین رو مورد عنایت دندونهات قرار دادی. راستی دومین دندون...
6 خرداد 1392

اولین دندان

پریماه عزیزم بالاخره دیشب (در هفت ماه و 8 روزگی ) اولین دندون شما که موسوم است به دندان پیشین پایینی (دست چپی!) رویت شد   و خانواده ای را از عذاب و ناراحتی نجات داد   خصوصا مادر شما را  مبارک باشه نازنینم   همیشه مواظبشون باش دخترم  چون هر دومون برای در اومدن اولیش خیلی درد کشیدیدم. این دو تا عکس هم از پاتک سرکار خانومه به شکلاتهای روی میز. بسیار ماهرانه اول رومیزی رو کشیدی جلو بعد دستت رسید به ظرف و بعد هم دو تا دو تا شکلات ها رو برداشتی و ...  آفرین که مواظب دندونهات هستی  هر چی صدات می کردم اصلا توجه نمی کردی. انگار نه انگار !    ...
10 ارديبهشت 1392

پارک رفتن با یه پریماه بی حوصله!

پریماه جونم یکشنبه من و شما و بابا و علیرضا رفتیم پارک شهر... چون مامان جون و عمه ها رفته بودن روضه و من به خاطر تو که سرما خورده بودی و حوصله نداشتی نتونستم همراهشون برم... علیرضا با کالسکه خودش شما رو تا پارک شهر برد، دستش درد نکنه ماشالله حواسش به همه جا بود که یه موقع کالسکه تو دست اندازی، چاله ای، چیزی نیفته که تو اذیت شی خانوم رو با یه من عسل هم نمی شد خورد! پریماهم در 6 ماه و 23 روزگی دو روز قبل تر یعنی جمعه هم با عمه جون و مامان جون رفته بودیم پارک شهر اون روز هم انقدر بی حوصله و ساکت بودی که عمه به شوخی می گفت: منزوی ...
28 فروردين 1392

نوروز 92

سلام عزیزم اولین نوروز و بهارت مبارک دخمل خوشتیپم در لحظه تحویل سال 92 در شش ماهگیِ تمام این پیراهن خوشگل رو مامانم برای شما عیدی خریده بود خیلی هم بهت میاد عزیزم دستش درد نکنه ---------------------------------- عکس پریماهم در اولین مسافرتش روز دوم فروردین سفر به قم برای دیدار اقوام پدر و شرکت در جشن عروسی یعنی دختر به این خوش سفری هیشکی نداره حتی یه ذره هم اذیتم نکردی خوشگلم کل راه هم بغل مامان جون بودی --------------------------------- پریماهم در عروسی اینجا هنوز ارکستر شروع به کار نکرده بود... ولی وقتی شروع شد یهو ترسیدی و منم مجبور شدم با بابایی شما رو بیرون تالار تو ماشین نگه داریم... آخرش هم یه ...
22 فروردين 1392

شش ماهگی پر هیاهو

پریماه خانوم ماشاالله تو این ماه ششم زندگیتون خیلی شیطون شدی مامان. یعنی یکی دو هفته است انگار یه شارژ شگفت انگیز شدی برای خودت ، توی دو تا محور دَورانی و برگردانی چرخ می زنی! یهو می زنی زیر آواز، نیست شش دنگ صدا هم داری به یه جایی تو خونه خیره نگاه می کنی و برای خودت زمزمه می کنی؛ همچین تو حس میری که صدات هم می کنم برنمی گردی نگام کنی! صداتو ضبط کردم، هر وقت پخش می کنم فکر می کنی یه نی نی دیگه هم تو خونه است، شروع می کنی به جواب دادن. یه صبح دل انگیز با یه دختر خندون و شاد راستی تقریبا یک ماه پیش یه فیلم از شوخی های خودم و خنده های تو ضبط کردم و هر وقت اون فیلم رو میذارم، می خندی. انقدر باهوشی که وقتی گوشی رو روشن می کنم ...
17 اسفند 1391

اولین خواب، بدون کمک مامان و بابا

پریماه خوشگلم، امشب برای اولین بار خودت بدون نیاز به من و بابا به خواب رفتی. این یه موفقیت بزرگه به نظر من داستان اولین خواب خودساخته دختری: بابا امروز سر کار نرفت تا به من تو خونه تکونی کمک کنه. از قضا، خاله فاطمه هم چند تا کار کامپیوتری داشت که فقط از عهده من بر می اومد! که باید همین امروز و امشب انجامش می دادم. خلاصه به خاله قول دادم شب که پریماه خوابید انجامش میدم. من هم شما رو خوابوندم و بابایی رفت بخوابه که یهو نمی دونم خورد به چی؟ که شما از خواب پریدی به بابا گفتم دستت درد نکنه شما برو بخواب من هم بیخیال ورجه وورجه شما شدم و به روی خودم نیاوردم که بیداری دیدم زول زدی به نور صفحه مونیتور. خنده ام گرفته بود اما به کارم ...
6 اسفند 1391