پریماه آرزومندیپریماه آرزومندی، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

پریماه آرزومندی

12 دی ماه و تولد مامانی

پریماه عزیزم، نیمه شبه و تو آروم خوابیدی. می نویسم از امشب که بهترین جشن تولد زندگیم رو با حضور لطیف تو تجربه کردم. دختر عزیزم با تمام پستی و بلندی هایی که تو زندگی دارم با تو سرشارِ خوشبختی ام. به تولدهای پیش از تو که فکر می کنم چیزی ندارند که بازگو کنم، همه چیز از تو شروع شد، زندگی و خوشبختی و عشق دختر نازم، امشب، مامان جون یه بلوز خوشگل به من کادو داد و بابایی برام یه دسته گل خوش آب و رنگ، یه کارت هدیه و یه کیک بامزه خریده بود. پیش خودمون بمونه ها ولی بابایی خیلی خوش سلیقه است چون کیکی که خریده بود به خاطر تولد من که تو زمستونه شکل یه کنده درخت بود که روش برف باریده این هم یه عکس دیگه از خوشبو ترین گلی که تو زندگیم هدیه گرف...
13 دی 1391

گذشت

وقتی یه نوزاد شیرخواره معصوم تو خونه داشته باشی انگار خدا تو زندگیت و لحظه هات پر رنگتر شده. وقتی با تمام بی زبانی و بی دفاعی از تو چیزی می خواد, تو فقط چند لحظه ای دیرتر نیازش رو رفع می کنی؛ گریه نیازش به گریه ای از سر ناراحتی و عدم رضایت از شما تبدیل میشه. وقتی تو این حال به سراغش می ری و شروع می کنی با بغل کردن و نوازش از دلش در بیاری و بعد نیازش رو رفع کنی، گریه اش تبدیل میشه به چیزی شبیه بغض و آروم آروم این بغضش هم کم میشه و به طرزی ناباورانه می بینی که چند لحظه بعد داره تو صورتت لبخند خداگونه می زنه. کاش ما بزرگترها که به اصطلاح عاقل شدیم و بالغ، از بچه ها، بخشش رو یاد بگیریم. یاد بگیریم که میشه با یه گذشت، خیلی سریع لحظه های تلخ رو ب...
7 دی 1391

تماشای تلویزیون

دختر نازم. چند وقته چشم از صفحه تلویزیون بر نمی داره. مخصوصا اگه اون برنامه رنگی رنگی و شاد باشه مثل برنامه عمو پورنگ. خیلی هم دوست داره بغل خاله نگار بشینه و برنامه تماشا کنه تازه، وقت مشخص هم نداره . کارتون گیر نیاره میشینه با مامان و بابا سریال شبانه نگاه می کنه. عاشق تماشای کلیپ "به به چه روز خوبی" هم هست دست عمه جون درد نکنه که این کارتون رو به شما داد. موقع تماشای اون حتی یه پلک هم نمی زنی عزیزم هر از چندگاهی هم ذوق می کنی و می خندی عشقم اینم شعرش: کلاغه میگه غارغار ظهر شده وقت ناهار گنجیشکه میگه جیک جیک پلو بخوریم با ته دیگ مامانی ناهار چی داریم کوفته نخودچی داریم یادم رفته یه چیزی مامان کجاست رومیزی؟ هم...
5 دی 1391

کولیک

پریماه عزیزم، سی و شش، هفت روزه بودی که من و بابا، متوجه شدیم که چند شبه آروم نمی خوابی. با چندبار نصفه و نیمه شیر خوردن و عوض کردن پوشک و هزار کار دیگه، که از هر دومون انرژی زیادی می گرفت، بالاخره حول و حوش ساعت 1:30 یا 2 نیمه شب خوابت می برد و آروم تا حدود ساعت 3-4 صبح می خوابیدی و برای شیرخوردن بیدار می شدی. راستی دستت درد نکنه دخترم، تو باعث شدی دیگه نمازهای صبح خواب نمونم عزیزم. 40 روزگی که برای پایش رشد بردمت به خانه بهداشت، از یکی از همیارها پرسیدم که دخترم به طرز عجیبی چند شبه که از ساعت خاصی شروع می کنه به بی تابی کردن و سر ساعت خاصی هم با خستگی تمام می خوابه! علتش چیه؟ اینجا بود که برای اولین بار با کلمه "کولیک" آشنا شدم و فهمیدم ک...
5 آذر 1391