پریماه آرزومندیپریماه آرزومندی، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

پریماه آرزومندی

تحریم شیر مادر

عزیز دلم از دیروز رفتی تو تحریم... دیروز به خاطر سرماخوردگی ات رفتیم پیش دکترت، معاینه که تموم شد به دکترت گفتم یه چکاپ قد و وزن هم انجام بدین! و دکترت با دیدن رشد کم وزنی شما، از من پرسید که به تغذیه اش خوب نمی رسی گفتم چرا آقای دکتر بهش می رسم اما نمی دونم چرا وزن نمی گیره. دکتر هم گفتن از این به بعد شیر مادر تعطیل!!! فقط شبها موقع خواب حق داره شیر مادر بخوره اون هم به خاطر آرامش و رشد عاطفی من هم دو روزه دارم تمرین می کنم که شما رو با هزار مدل غذا و خوراکی و بازی و ... سرگرم کنم که خوردن شیر رو فراموش کنی و امروز غروب برای اولین بار بعد از مدتها (از 2 ماهگی تا به الان!!!) شما رو تو بغلم خوابوندم یه کم نوازش و لالایی و راه رفتن ت...
5 آذر 1392

چکاپ پنج ماهگی

امروز غروب بردیمت دکتر، تا هم چکاپ بشی هم برای درد لثه هات چاره ای پیدا کنیم. خدا رو شکر وزنت خوب بود و نیازی به مکمل نداری گوش و چشم و ضربان قلب و وضعیت ریه و ... بررسی شد و باز هم خدا رو شکر مشکلی نداشتی هر وقت میریم پیش دکترت، به من و بابایی میگه پدر و مادر نمونه شما نمره اتون بیسته بعد هم گفت به نظرم دخترتون هم نمره اش بیسته، اینطور نیست ؟ که من و بابا، همصدا گفتیم بله که بیسته عجب خانواده ی بیستی شدیم ما ای من قربون این خنده ات برم که از وقتی به دنیا اومدی تازه معنی کلمه خانواده رو فهمیدیم بعد هم به اصرار من  که بابا، آقای دکتر، حالا این دختر ما خانوم و خوب و تودار؛ واقعا نمی خواین یه دارویی، چیزی به پریماه ب...
29 بهمن 1391

درد و خارش لثه

پریماه عزیزم دو سه روزه که لثه هات درد و خارش داره، شبها بیتابی می کنی و به نظر میاد یه کم وزن کم کردی عزیز دلم وقتی بغلت می کنم چونه ی کوچولوت رو محکم روی شونه هام می کشی یا وقتی روبروی تلویزیون نشستم و شما روی پاهام نشستی و انگشتم رو روی لثه هات میذارم، گاز گازش می کنی توی کتابچه ای که از طرح غنچه های شهر نصیبمون شده بود نوشته بود که دندونهای پیشین پایینی اغلب اوقات حول و حوش شش ماهگی در میاد. و این که، تو این مواقع بهتره که پدر و مادر صبر زیادی داشته باشن تا با حمایت و نوازش و مهربونی به بچه شیرخوارشون کمک کنن. من و بابا هم داریم تمام تلاشمون رو می کنیم. ...
26 بهمن 1391

واکسن چهار ماهگی

پریماه خانوم! دیروز با مامان جون رفتیم خانه بهداشت برای پایش رشد و واکسن چهار ماهگی شما. قربونت برم من، که وقتی داشتم رو تخت، لباس سرهمی ات رو در می آوردم تا برای واکسن آماده ات کنم داشتی به عروسک های اونجا نگاه می کردی و دلت بازی می خواست که ناگهان بهیار سوزن آمپول رو تو لپ پای چپت فرو کرد. اول متوجه نشدی ولی وقتی سوزن رو درآورد. صدای گریه ات بلند شد و داشت نفست میرفت، زودی بغلت کردم تا یادت بره بعد هم قطره فلج اطفال بهت دادن. انقدر خانوم بودی که گریه ات کلا یه دقیقه بیشتر طول نکشید. این عکست رو ببین! وقتی برگشتیم خونه شروع کردی به بازی با کلیدهات که تازگی ها خیلی دوستشون داری. انگار نه انگار که واکسن زدی. کلا گریه و زاری الکی ملکی ت...
8 بهمن 1391
1