پریماه آرزومندیپریماه آرزومندی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

پریماه آرزومندی

یکی بود یکی نبود ...

پریماه عزیزم دوباره برگشتم تا از تو برای تو بنویسم دختر نازنیم . یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود یه پریماه بود یه باباجون داشت که خیلی مهربون بود. اما پریماه فقط دو سال و 40 روز داشت که باباجون رفت پیش خدا ... باباجونت مهربون ترین بابای رو زمین بود . هنوز صدای قصه هایی که شبا با هیجان، برای من و خاله فاطمه وقتی کوچولو بودیم، تعریف می کرد تو گوشمه . هنوز بوی اون پارکی که هر روز وقتی از سر کار بر می گشت ما رو می برد اونجا ، حس می کنم. هنوز چهره ی همیشه خندونش (حتی تو سخت ترین شرایط زندگی) تو خاطرمه... هنوز یادمه نقاشی بهمون یاد می داد . خونه های چینی می کشید یا یاد میداد چطوری رنگ کنیم تا از خط بیرون نیایم ... هن...
9 خرداد 1394

مهمون کوچولوی ماه رمضان

یه روز ظهر قبل از ماه رمضون، صدای اذان از مسجد می اومد. من تو آشپزخونه بودم و اصلا حواسم به اذان نبود. پریماه اومد پیشم و گفت: مامان نماز بوخونم من انقدر ذوق زده شدم که همون روز براش یه چادر نماز دوختم . یه درس هم از دخترم گرفتم که همیشه گوشم به صدای اذان متوجه باشه و نماز رو اول وقت بوخونم... پینوشت: پریماه نازم خیلی شیرین زبونی مامان. خیلی وقته که هم کلمه ها رو قشنگ ادا می کنی هم جمله هایی می سازی که همه ی ما از تعجب شاخ در میاریم . اگه فرصت کنم حتما از شیرین سخنی هات می نویسم عزیز دلم. اون لکی هم که روی صورتته جای سوختگیه . اومدم برات اسپند دود کنم که چشم نخوری ... تو پشت سرم بودی و ندیدمت... وقتی برگشتم ... جا اسفندی خورد...
1 مرداد 1393

22 ماهگی

سلام عزیزم بعد از یه مدت طولانی سه تا عکس ازت میذارم . دلخور نباش مامانی خیلی گرفتارم . هم کلاس هام هم بیماری باباجون هم پروژه از شیر گرفتن شما و ... و البته یه خبر خوب ... عقد خاله فاطمه... مبارک باشه خاله جون  یه عصر جمعه با مامان و بابا تو دربند. این هم یه عصر گرم تابستونی تو حیاطمون- پیراهنت هم خودم دوختم. این یکی رو خیلی دوست داری فکر کنم چون رنگ و روی خوبی داره و البته سبک و خنکه ...
12 تير 1393

سال نو مبارک

عزیز دلم مبارک بادت این سال و همه سال   این پیراهن و کلاه رو خودم برات دوختم یک ساعت مونده بود به سال تحویل تموم شد این هفت سین زیبا هم سلیقه بابا است ...
17 فروردين 1393

لباس های مامان دوز

خوشگل مامان اینا دو تا از لباس هایی که برات دوختم باز هم هستا اما اون روز نذاشتی دیگه لباسهاتو عوض کنم و عکس بگیرم. سوژه خوشگل و عزیز مامان با این ژستای ناز نازی طرح این سارافون رو از این عکس برداشتم این دامن هم از بوردا برات دوختم اما خودم بهش دو تا بند اضافه کردم که راحت تر باشه   یه شاپرک دور و بر گلها داره پر می زنه مبارکت باشه پریماه عزیزم ...
2 اسفند 1392

مامان و بابا

دختر گلم امشب برای اولین بار خیلی واضح هم گفتی مامان هم گفتی بابا عزیز دلم امروز تو خونه داشتی با میز تلفن بازی می کردی برای خودت شعر می خوندی می گفتی : بابا با نانا نا... فیلم هم گرفتم نازنینم هر وقت این مطلب و خوندی بهم بگو تا نشونت بدم ...
14 بهمن 1392

تحریم شیر مادر

عزیز دلم از دیروز رفتی تو تحریم... دیروز به خاطر سرماخوردگی ات رفتیم پیش دکترت، معاینه که تموم شد به دکترت گفتم یه چکاپ قد و وزن هم انجام بدین! و دکترت با دیدن رشد کم وزنی شما، از من پرسید که به تغذیه اش خوب نمی رسی گفتم چرا آقای دکتر بهش می رسم اما نمی دونم چرا وزن نمی گیره. دکتر هم گفتن از این به بعد شیر مادر تعطیل!!! فقط شبها موقع خواب حق داره شیر مادر بخوره اون هم به خاطر آرامش و رشد عاطفی من هم دو روزه دارم تمرین می کنم که شما رو با هزار مدل غذا و خوراکی و بازی و ... سرگرم کنم که خوردن شیر رو فراموش کنی و امروز غروب برای اولین بار بعد از مدتها (از 2 ماهگی تا به الان!!!) شما رو تو بغلم خوابوندم یه کم نوازش و لالایی و راه رفتن ت...
5 آذر 1392

سرماخوردگی

دختریِ گلم، دو روزه که سرما خورده. مدام سرفه می کنه و صداش گرفته. چند روز پیش که بابایی سرما خورده بود از ترس این ویروسها، من و پریماه پناه بردیم به خونه مامان جون. اما وقتی بعد از دو روز برگشتیم خونه خودمون، ویروسها کار خودشون رو کردن و پریماه من رو مریض کردن. دکترش هم براش شربت دیفن هیدرامین و سوسپانسیون آزیروسین تجویز کرد که از این دومی اصلا خوشش نمیاد. کسل بی حوصله نبینم غمت رو عشقم خواب راحت بعد از مصرف داروها، که یه کمی خواب آور بودن   ...
5 آذر 1392

کیک توت فرنگی و هدیه غنچه های شهر

دیروز غروب که پریماه خوشگلم رفته بود خونه مامانی و بابایی بابا حمیدرضا، پسرعمه اش علیرضا، به همراه دایی حمیدرضا رفت و برای پریماه یه کیک تولد توت فرنگی خرید. البته تولد الکی ملکی  پیشنهاد علیرضا بود. دستش درد نکنه   چقدر تازه و خوشمزه بود  تازگی ها وقتی به پشت می خوابه به دستهاش خیره میشه و بعد میذاره تو دهنش. به نظرم خوشمزه باید باشه   نوش جون  لبخند خوشگل علیرضا و ژست اون وروجک رو نگاه تو رو خدا در ضمن وقتی ظهر رسیدیم اونجا، مامان جون یه کادوی خوشگل که هدیه طرح غنچه های شهر بود رو به شما داد که شامل اینها بود: یه کتابچه کامل راهنمای نگهداری از نوزاد تا کودک 4 ساله + آلبوم برای ثبت...
5 آذر 1392