پریماه آرزومندیپریماه آرزومندی، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

پریماه آرزومندی

یازده ماهگی

پریماه جونم ماشالله داری بزرگ می شی ها. تولدت هم خیلی نزدیکه گلم این روزا همش از اینور و اونور می گیری و بلند میشی و شروع می کنی دور تا دور خونه گشت زدن! خستگی هم نمی دونی اصلا چی چی هست وسط خونه که هیچ وسیله ای برای ایستادن سرکار خانوم نیست از بنده میگیری و بلند میشی یه نیشگونای ریزی هم موقع صعود از من می گیری برای غذا خوردن هم که کلا استقلال طلبی حتی تو خوردن سوپ و ماست و ... این هم یه تصویر از ماست خوردن با انگشت! اینجا هم عین ارباب ها روی صندلی لم دادی و داری سیب زمینی سرخ شده میل می کنی ...
19 شهريور 1392

دندون سوم و چهارم

پریماه عزیزم بالاخره دو تا دندون بالایی با فاصله یک روز با همدیگه در اومد. مبارک باشه عزیزم. تو سایت کودکان خلاق یه مطلب در مورد " مهارت های کودکان ، ماه یازدهم  " خوندم که دقیقا با مهارت های تو همخونی داشت   خدا رو شکر  مثلا: چیزهای خیلی کوچیک رو از زمین با استفاده از همه انگشتهات بر می داری. اینجا داری شیرین گندمک می خوری   یا وقتی یه کار اشتباه می کنی و دست به وسایل خطرناک می زنی و من بلند می گم "نه " ازش دست می کشی و سرتو پایین می اندازی و چند لحظه همونطوری می مونی   وقتی تو خونه با صدای بلند می گم " بابا" دست چپت رو بلند می کنی و به آیفون اشاره می کنی که یعنی بابا بخواد بیاد زنگ می زنه &nbs...
23 مرداد 1392

ده ماهگی

سلام عزیزم پریماه جونم اگه یه چند روز دیگه صبر می کردم! دقیقا می شد یک ماه کامل که تو وبلاگت از تو نازنینم چیزی ننوشتم! خوب از عروسی پسردایی مامان جون بگم که از دو هفته قبلش مامان بابایی و عمه خانوما می گفتن سمانه برنداری این بچه رو ببری عروسی هم خودت اذیت شی هم پریماه ! منم گفتم نه بابا می برمش مگه میشه چند ساعت از عزیز دلم دور باشم!  انقدر خانوم بودی که نگو و نپرس   همش می رقصیدی و بازی می کردی و شیرینی می خوردی  فیلم هم از رقصیدنت گرفتم که سند باشه برای خانواده بابایی تا بدونن این چه دختر آروم و نازیه. از ماه رمضون بگم که به لطف! حضور شما نه سال پیش و نه امسال نتونستم روزه بگیرم. ما هم گفتیم حالا که نمیش...
12 مرداد 1392

نه ماهگی و کنار اومدن با گرمای خرداد!

سلام نازنینم پریماه جونم دیروز یه چند لحظه ای ازت غفلت کردم، صدای قلوپ قلوپ کردن آب شنیدم . دیدم رفتی کنار میز عسلی و استکان آب رو برداشتی و داری با چه سرعتی آب می خوری  چقدر تشنه بودی ها   آخرش هم ریختی روی روروئک و تو این دریاچه مصنوعی شروع کردی به شالاپ شلوپ کردن یه کمی دیر رسیدم برای گرفتن عکس! استکان رو با دو تا دستات گرفتی و از روی اون میز برداشتی و کشوندی روی روروئک و یه کمی کجش کردی تا راحت بتونی آب بخوری  این هم عکسهات در حال بازی با بخارهای دستگاه بخور سرد                پریماهم خیلی دختر خوبی هستی عزیزم. هر روز که می گذره بیشت...
22 خرداد 1392

بازی وبلاگی

سلام عزیزکم  دوست دارم تو وبلاگت همیشه از تو بنویسم اما امروز از طرف الهام جون مامان امیرحسین به این بازی دعوت شدم بدم نیومد هم یه تفریحی داشته باشم هم اینکه تو با جوابهایی که من به این سوالها می دم بعده ها با حال و هوای این روزهای من آشنا بشی  سوالها چون زیادن تو ادامه مطلب... همینطوری! محض زیبا کردن این پست یه عکس از تو خوشگلم   یعنی من عاشق این نگاه دقیق تو هستما 1_بزرگترین ترس تو زندگیت چیه؟ از دست دادن عزتم   2_اگه 24 ساعت نامریی بشی چی کار می کنی؟ می رم تمام سفته هایی که دست نزول خورها هست رو پاره می کنم    3_اگه غول چراغ جادو توانایی برآورده کردن 5 الی...
11 خرداد 1392

خلاصه هشت ماهگی

پریماه جونم. عاشق روروئکی عزیزم. وقتی سوارش می شی سریع به هر جایی که بخوای می رسی. ای شاپرک خانوم برای خونه مامان جون دیگه گلدونی باقی نذاشتی! با چه سرعتی خودتی می رسونی به گلدون و شروع می کنی به چیدن گلها  وقتی این عروسک روشن می شه و شروع می کنه به خوندن و تکون دادن سرش، تو هم با یه رقص ناز همراهیش می کنه . درجا می ایستی و تمام بدنت رو به چپ و راست تکون میدی  همینطوری که تو عکس معلومه با دستات روروئک رو نگه می داری و... قرتیِ مامان  یه روز قبل عزیمت پرنیان جون و بابا و مامانیش به مکه، رفتیم خونه اشون برای خداحافظی. شما هم سوار ماشین پرنیان شدی و فرمون ماشین رو مورد عنایت دندونهات قرار دادی. راستی دومین دندون...
6 خرداد 1392

شباهت

بازدید کننده محترم   خودتون قضاوت کنید که این دخملی شبیه کیه  مامان سمانه دختر پریماه بابا حمیدرضا  عکسها کاملا تصادفی انتخاب شده و هیچ نیت مغرضانه ای در کار نبوده است  ...
22 ارديبهشت 1392

اولین دندان

پریماه عزیزم بالاخره دیشب (در هفت ماه و 8 روزگی ) اولین دندون شما که موسوم است به دندان پیشین پایینی (دست چپی!) رویت شد   و خانواده ای را از عذاب و ناراحتی نجات داد   خصوصا مادر شما را  مبارک باشه نازنینم   همیشه مواظبشون باش دخترم  چون هر دومون برای در اومدن اولیش خیلی درد کشیدیدم. این دو تا عکس هم از پاتک سرکار خانومه به شکلاتهای روی میز. بسیار ماهرانه اول رومیزی رو کشیدی جلو بعد دستت رسید به ظرف و بعد هم دو تا دو تا شکلات ها رو برداشتی و ...  آفرین که مواظب دندونهات هستی  هر چی صدات می کردم اصلا توجه نمی کردی. انگار نه انگار !    ...
10 ارديبهشت 1392