نوروز 92
سلام عزیزم
اولین نوروز و بهارت مبارک
دخمل خوشتیپم در لحظه تحویل سال 92
در شش ماهگیِ تمام
این پیراهن خوشگل رو مامانم برای شما عیدی خریده بود
خیلی هم بهت میاد عزیزم
دستش درد نکنه
----------------------------------
عکس پریماهم در اولین مسافرتش
روز دوم فروردین سفر به قم برای دیدار اقوام پدر و شرکت در جشن عروسی
یعنی دختر به این خوش سفری هیشکی نداره
حتی یه ذره هم اذیتم نکردی خوشگلم
کل راه هم بغل مامان جون بودی
---------------------------------
پریماهم در عروسی
اینجا هنوز ارکستر شروع به کار نکرده بود...
ولی وقتی شروع شد یهو ترسیدی و منم مجبور شدم با بابایی شما رو بیرون تالار تو ماشین نگه داریم...
آخرش هم یه کمی سرما خوردی
--------------------------------------
روز دوازدهم فروردین در پارک چیتگر به همراه علیرضای عمه جون
یعنی دختر به این خوش پیک نیکی هیشکی نداره
------------------------------
این عکس هم برای 20 فروردینه
یه هفته است یاد گرفتی با زبونت سق می زنی چه صدای نازی هم داره قربونت برم
عزیزم... داری آروم آروم بزرگ میشی. غذای کمکی رو برات شروع کردم... از فرنی خوشت نمیاد اما حریره بادام و سوپ رو دوست داری... آب رو می نوشی تا جایی که هم خودت سیراب می شی هم لباسهات!
واکسن شش ماهگی ات هم مثل واکسن های قبلی اصلا اذیتت نکرد خدا رو شکر...
اما کندی رشد پیدا کردی اون هم به خاطر اینه که غذای کمکی رو دیر شروع کردم... شرمنده ام عزیزم... کوتاهی کردم...
یه درد دل کوتاه هم تو ادامه مطلبه...
پریماه جونم، دیگه هیچی مثل قدیما نیست دخترم! بچه که بودیم آخرهای اسفندماه امتحانات ثلث دوم رو می دادیم و همزمان به مامان جون تو خونه تکونی کمک می کردیم . چه فرشهایی که نمی شستیم و چه آب بازی هایی که نمی کردیم! یادش به خیر! خونه ها حیاط داشت و دلهای مردم صفا!
چهارشنبه سوری که می رسید از ظهر روز سه شنبه دل تو دلمون نبود که غروب بشه و همه ی بچه ها بیان تو کوچه و خیابون و آتیش روشن کنن و از روش بپرَن!
اما چندین ساله که چهارشنبه سوری هامون تبدیل شده به یه جنگ تمام عیار! با توپ و نارنجک و صداهای عجیب و غریبی که دیگه سر در نمیاریم از چی در میاد!
از نوروز بگم که اون هم مثل قدیما نیست. لحظه تحویل سال انگار برامون مهمترین لحظه زندگی بود، که خونه تمیز تمیز باشه و لباسهای نو تنمون کنیم و همه کنار هم باشیم! در اولین فرصت هم می رفتیم خونه بزرگ فامیل و عیدی می گرفتیم. در طول نوروز هم پیک شادی هامون رو حل می کردیم و رنگ آمیزی! تازه کاردستی هاشم درست می کردیم. کاش یکیشو داشتم که بزرگ شدی نشونت می دادم
پریماه جونم، سال 91 برامون خیلی سخت گذشت اتفاقهای ناخوشایند زیادی رو تجربه کردیم. حتما حکمتی داشتن که فقط خدا می دونه .تنها اتفاق زیباش تولد تو بود عزیزم . امیدم به امساله که انشالله بعد از اون همه سختی، آسونی و آسایش بیاد. انشالله...