نامه دوم - شیرین ترین لبخند تو
دختر عزیزم داره اذان صبح از مسجد پخش می شه و دوست دارم الان که به لطف شیرخوردن شما از خواب بیدار شدم، از چند روز پیش بنویسم، از شب تولدم که خسته از خونه مادرجون و باباجون برگشتیم خونه و وقتی روبروی تلویزیون داشتم دراز کشیده به شما از سمت قلبم شیر می دادم و تمام حواسم به تلویزیون بود. یه لحظه احساس کردم که دیگه شیر نمی خوری و فکر کردم خوابت برده. به صورتت نگاه کردم و دیدم از شیر خوردن دست کشیدی و داری به صورت من نگاه می کنی و لبخند میزنی، چشمای خوشگلت هم برق می زد. این لحظه انقدر شیرین بود که می خواستم از شادی فریاد بزنم اما تصمیم گرفتم من هم به صورت خوشگل تو یه لبخند بزنم. بعد شروع کردی به خندیدن و من هم خندیدم. از خنده ی من انگار که راضی شده باشی دوباره شروع کردی به شیر خوردن. خیلی دلم می خواست یه عکس از این لبخند شیرینت داشتم و اینجا برات یادگاری می گذاشتم...
اما یه جایی ته قلبم ثبتش کردم و برای همیشه پیشم می مونه. دوسِت دارم شیرینم
حالا اذان تموم شده و به شکرانه این لحظه های شیرینی که با تو دارم به نماز در مقابل خدایی می ایستم که با خلقت تو دوباره و دوباره و هرباره بهتر می شنماسمش